هانا هانا ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

هستي وهاناي مامان

تحمل دریا

هستي وهاناي عزيز من وباباي تصميم داشتيم كه  تعطيلي عيد غدير رو جايي ببريمتون كه حسابي بهتون خوش بگذره وبا توجه به اينكه چهارشنبه هم معلم هستي، خانم نيكخواه ميرفت تهران وكلاس هستي تق لق بود شنبه هم كه عيد غدير ،فرصت  چهار روزه اي داشتيم بالاخره تصميم گرفتيم البته با نظر هستي كه بريم بندرعباس كه شما ها تني به آب بزنند وهاناخانم از ديدن آبا و آب بازي لذت ببره براي اينكه بيشتر بهتون خوش بگذاره پيشنهاد داديم مامان سيمين وبابا پايدار با ما بيايند هفته قبل هم چون خاله مرضيه نبود ما مزاحم مامان سيمين شده بوديم واومده بودن پيش شما رفسنجان وبابا پايدار چون حال ندار بود پيش خاله آزاده مونده بودن براي همين گفتيم با ما بيايند تا براشون تنوعي با...
20 آبان 1391

روزی به نام تو

          عروسكهام امروز روز دختره روزتون مبارك ديروزرفتيم سرچشمه خيلي بهتون خوش گذشت مخصوصاً هستي ،چون عاشق سرچشمه ودوستان به قول خودش سرچشمه ايش است به محض رسيدن هستي جون خواهش كرد ببرمش پيش شهرزاد جون يكي از بهترين دوستانش وما به اتفاق رفتيم خونه خاله كريمي  چند وقت بود كه همديگر رونديده بوديم وتجديد خاطره شد وخيلي خوش گذشت هستي وشهرزاد وهمچنين شيوا وهانا كلي با هم بازي كردند شهرزاد جون خانم شده امسال هم جهش زده بهش تبريك گفتيم ايشالا هميشه موفق باشه شيوا هم مثل هانا كوچلو مونده ولي كمي تپل تر شده بود خدا حافظشون باشه .هستي پيش شهرزاد موند و بعد من هانا رفتيم خونه دايي علي ،پرني...
28 شهريور 1391

تعطيلات عيد فطر 91

امسال تعطيلات عيد فطرتوي تقويم  دو روزبود وبراي كارمندان مثل ما اون هم توي تابستان كه مدرسه ها تعطيل، عالي بود. باباي قول  مسافرت رفتن رو داده بود اما يه كم اذيتمون كرد خاله آزاده اينها ميخواستن برن آنتاليا من هم به باباي پيشنهاد دادم كه با هم بريم ولي مورد موافقت قرار نگرفت واصرار بابا رفتن به نرفته هاي ايران بود اون هم با ماشين كه من مخالفت كردم رانندگي توي جاده اون هم  مسير طولاني با بچه كوچك(هانا) سخت بود بالاخره با توافق همه تصميم گرفتيم بريم تهران چون بابا هم كار اداري داشت وتوي اين ايام هم  تهران خلوت مي شود گفتيم ميريم هم گشتي ميزنيم هم خريدي ميكنيم هم بابا به كارش ميرسه بليط رفت وبرگشت گرفتيم شنبه 28 مرداد رفت و...
5 شهريور 1391

اولين سفر

اولين سفر اولين سفري كه هاناي مامان  باتورفتيم  نوروز 9٠ بندر عباس بود كه 45 روزه و خيلي كوچلو بودي اول نگران بودم كه خداي نكرده بخاطر گرمي هوا مريض شي با دكتر نيك نفس هم صحبت كرديم گفت خيلي مراقبش باشين  بالاخره توكل كرديم به خداوبا مامان سيمين وبابا پايدار،خاله آزاده ،خاله فروغ ومازيار وبچه ها رفتيم چندروز بندر بوديم مهمانسراي شركت بعد هم رفتيم قشم يه خونه گرفتيم چند روز مونديم خيلي به هستي وبچه ها خوش گذشت براي خودمونم تنوعي بودچون چند وقتي كه درتدارك ظهور سركار خانم بوديم حسابي گرفتار شده بوديم وشمارو تروخشك ميكرديم هستي جونم كه اون سال  كلاس اولي بود ومدرسه ميرفت ديگه ما مسافرتهمون كم شده بود فقط  آبان 90...
5 مرداد 1391
1