هانا هانا ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

هستي وهاناي مامان

روز پدر

بابايي روزت مبارك بيا بوست كنم جمله اي كه هستي جان  روز پدر به بابا گفت وهاناي تقليد كن هم تكرار كرد وخودش رو توي بغل بابايي انداخت روزتان مبارك بابا پايدار ،بابا محمود وناصر عزيز هستي وهانا جان هميشه اين روز بزرگ رو به خاطر داشته باشيدو آن را پاس بداريد ...
5 خرداد 1392

روز مادر

امسال روز كارگر مصادف شد با روز مادر  من هم كه  هر دو بودم  خيلي خوش بحالم شد از تبريك هاي دو جانبه واز محبت عزيزان سرشار هستي قشنگم  ممنونم ازتو واز ناصر عزيز واز هاناي شيرين زبون ...
14 ارديبهشت 1392

شب زايش خورشيد

در اساطير كهن  خورشيد كه منشاء انرژي بخشي به نباتات وحيات جهان است عمري يكساله داشته است به اين معني خورشيد در زمستان بچه است دربهار نوجوان و تابستان در حكم جواني واوج قدرت.خورشيد در پائيزپير ميشود ودر نهايت در آخرين روز اين فصل ميميرد.خورشيدي كه دوباره از اول دي مي آيد يك خورشيد تازه است يك نوزاد براين اساس بلندترين شب سال شب زايش خورشيد است به اين جهت مردم دراين شب نمي خوابند دركنار يكديگر نشسته قصه مي گويند آجيل مي خورند حرف ميزنند هندوانه پاره ميكنند تا صبح بيدار مي نشينند ومادر جهان را  در شبي كه دارد درد مي كشد وميخواهد بزايد ،راهمراهي مي كنند بدين سان خورشيد اول دي به دنيا مي آيد. متن بالا پاسخي بود براي سوال هستي جان ...
2 دی 1391

امروز به ياد19 مهر

 هينطور كه قبلاً نوشتم روز تولد هستي عزيز امسال مصادف شد با عروسي شهرزادجون .چند تا عكس ازبچه ها اون شب گرفتيم كه تازه آماده شدن براي همين گفتم بزارمشون بياد تولد هستي و شب عروسي كه خيلي با شكوه برگزار شد دسستشون درد نكنه بهمون خيلي خوش گذشت .با اينكه چند ماهي گذشته ولي هنوز كه از جلوي هتل رد ميشيم هانا جون ميگه بريم عروسي .اون شب لج كرده بود.نمي گذاشت ازش عكس بگيريم ديگه مجبور شديم به بادكنك وكاموا متوسل شیم وگرنه حاضر نبود يكجا وايسه مرتب بدو بدو ميكرد وروجك.           ...
25 آذر 1391

ديروز باروني

  ديروزصبح بارون خيلي خوبي شروع به باريدن كرد موقع نهار قرار بود يه ساعتي به اتفاق همكارا بريم خونه خانم رشيدي بمنظور تبريك منزل جديد البته بنده خدا از مهر جابجا شده بودولي ما فرصتي پيدا نكرده بوديم بريم ديگه ديديم خيلي دير ميشه از طرفي چند تا ازهمكارا هم از كرمان ميايند بهترين فرصت وقت نهار ديديم.همكارا ازم خواستن هانا رو بيارم .خودمم گفتم توي اين هوا باروني حيفه هانايي پشت دراي بسته تو خونه زندوني باشه.آخه هانا  بارون خيلي دوست داره وقت بارون مياد پشت شيشه وبالا وپائين مي پره وبارون بارون ميزنه خيلي وقتا ازم ميخوادكه بريم توي بارونا قدم بزنيم وصورتش ميگره بالا تابريزه رو صورتش وكيف ميكنه. رفتم خونه هانايي رو بردارم وقتي فهميد كه ...
22 آذر 1391

میزبانی هستی

امروز هستی خانم میزبان دوستان خیلی خوبش بیتا وشیرین جان بود .از اول تابستان قرار بود بچه ها یه روز از کرمان بیان پیش هستی وامروز اومدن .هستی وهانا خیلی خوشحال شدن وبهشون خوش گذشت البته تنها دوست هستی که رفسنجانه وگاه گاهی میاد پیش هستی وگاهی هستی پیشش میره نگینه که اونم خیلی دختر خوبیه ودیگه  دوستی که رفت وآمد داشته باشه نداره وبرای همین که روز شماری میکنه چهارشنبه بشه وبره کرمان پيش ويانا و....  بالاخره عصر که بچه ها میخواستن برن هستی وهانا خیلی بی قراری کردن وبا شیرین وبیتا جان  اومدن اداره وتوی اداره اونا رو بدرقه کردن.وهستی خواهش کرد که خاله بچه ها رو بیشترپيشش بیارن .البته شیرین جان که خانم شده و...
20 شهريور 1391
1