هانا هانا ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

هستي وهاناي مامان

شب زايش خورشيد

1391/10/2 16:43
نویسنده : مامان فريبا
1,137 بازدید
اشتراک گذاری

در اساطير كهن  خورشيد كه منشاء انرژي بخشي به نباتات وحيات جهان است عمري يكساله داشته است به اين معني خورشيد در زمستان بچه است دربهار نوجوان و تابستان در حكم جواني واوج قدرت.خورشيد در پائيزپير ميشود ودر نهايت در آخرين روز اين فصل ميميرد.خورشيدي كه دوباره از اول دي مي آيد يك خورشيد تازه است يك نوزاد براين اساس بلندترين شب سال شب زايش خورشيد است به اين جهت مردم دراين شب نمي خوابند دركنار يكديگر نشسته قصه مي گويند آجيل مي خورند حرف ميزنند هندوانه پاره ميكنند تا صبح بيدار مي نشينند ومادر جهان را  در شبي كه دارد درد مي كشد وميخواهد بزايد ،راهمراهي مي كنند بدين سان خورشيد اول دي به دنيا مي آيد.فرشتهمتن بالا پاسخي بود براي سوال هستي جانقلب

پارسال شب يلدا دعوت بوديم خونه بابا محمود  ماچ (خدابابا محمود رو برامون نگه داره وسايشون بالاي سرمون باشه)يادش بخير اون شب خيلي خوش گذشت مخصوصاً موقع فال حافظ گرفتن بابا ناصر وعمه نجمه فال ميگرفتن بعد بابا ناصر هر طور كه به مذاقش خوش مي اومد تفسير ميكرد كلي خنديديم هستي وبابا ناصر وبابامحمود عمه نجمه وصدري وعموها كلي با هم بازي كردند هانايي هنوز خيلي كوچيك بود بيشتر هم خواب بود .آخر شب هم رفتيم خونه مامان سيمين. بابا پايدار پارسال حالش خيلي بهتر از امسال بود.

اون هفته پنچشنبه  كه خونه خاله آزاده بوديم تقريباً  چهل پنچاه نفري دور هم بوديم كلي برامون خوش گذشت .همون شب مامان سيمين مثل هرسال همه رو دعوت كرد تا شب يلدا دور هم باشند . هوراايشالا چراغ خونشون هميشه روشن باشه ومثل هميشه صفا وصميميت برقرار.

بالاخره مهمانان مامان سيمين كه اومدني شده بودن از جمله خاله اقدس وخاله بتول با بچه ها .خاله پري، آزاده ،فروغ ،دايي محمد،دايي علي اينها هم كه شام دعودت خونه مادر خانمشون بودن ولي قرارشد بعد از صرف شام بيان خونه بابا پايدار.

 صبح پنچشنبه مثل هميشه صبحونه نخورده رفتيم خونه مامان سيمين. بابا پايدارخدارو شكر حالشون بهتر از شب قبل بود.بعد از صرف صبحانه با خاله آزاده يك كم  كمك مامان داديم مامان سيمين عادتش مهمان كه داره خورشتش  از صبح بار ميذاره تا به قول خودش جا بيفته .نهارهم طبق معمول خونه خاله آزاده خورديم خودم خجالت ميكشم اينها رو مينويسم چون هر هفته كار ما اينه صبحونه نهار وشام يا خونه مامان سيمين يا خاله ها وبقيه هستيم  فقط براي خواب ميريم خونه هرچي هم ميخوايم مزاحم نشيم باز اصرار ديگران از يكطرف وهستي خانم هم از طرف ديگه كه من تنهايم بريم پيش بچه ها بريم خونه مامان سيمين اگه هم نريم وهستي رو قانع كنيم  به قول بابا ناصرتلفنها نميزارن .ازبس با محبتن هميشه دور برشون شلوغه ايشالا بتونيم محبتاشون رو جبران كنيم.مامان هنوز شب خداحافظي نكرديم ميگه صبحون منتظرتونيم  .هستي خانم هنوز صبح چشم باز نكرده ميگه بريم مامان سيمين منتظره. هانا خانم هم كه اضافه شده .وقتي ميخواهيم بريم خونه بهانه مياره كه ميخواهم بمونم ودرِ خونه خودمون كه ميرسيم ميگه خونه نريم .ناراحت

بالاخره مهمانان مامان سيمين يكي پس از ديگري اومدن مامان منتظر دايي وزن دايي مظفربا بچه ها هم بود ولي مثل اينكه دعودت ساراجون بودن نيومدن.

هندونه هاي شب يلدا مامان سيمين قرمز وشيرين از كار دراومدن جاتون خالي كلي پر خوري كرديم واز هر دري گفتيم وخنديديم بچه ها وبزرگترا هم مشغول بازي شدن  . هانا خانم مجبورمون كرد دست بزنيم وكلي برامون رقصيدن ودايي محمد هم بعد از شام قرارشد برن خونه مادر خانمش اونا هم از قبل اونجا دعوت بودن ولي ليلي جون موند وبعداز شام كلي كمك مون داد دستش درد نكنه .محمد وستايش هم طبق معمول زمان خداحافظي دست بابا پايدارومامان سيمين رو بوسيدندورفتند. هرچي گشتيم كتاب حافظ رو پيدا نكرديم براي همين بابا پايدار كمي از اين در و از اون در تعريف كردتازه گيها خيلي دل نازك شده و زود گريه ميشه ودر آخر گفت از بچه هام خيلي راضيم.وماهمه اشك توي چشمانمون جمع شدو خوشحال كه از ماراضيند هرچند كه ما كاري براشون نميتونيم انجام بديم چون طول هفته كرمان نيستيم وفقط زحماتمون براشونه بيشتر كاراي مامان وبابا را خاله آزاده وفروغ انجام ميدن دستشون درد نكنه .تشویق  

تا ساعت دوونيم دورهم بوديم. وحسابي مشغول بازي (هستي،مهدي،ويانا،پرديس،پرنيا،عارف،حسين،بابا ناصر،حميدآقا،آنا،آذيتا،آزاده؛فروغ... )  هرچي خاله بتول واقدس اولتيماتوم ميدادن بازي رو تموم كنين كارساز نبود بالاخره با تذكرجدي خاله اقدس كه آقاي پايدار ميخوان بخوابن بازي تعطيل وهمه راهي خونه ها شدن . بای بایبا توجه به شايعات شب يلدا ،خاله فروغ پيش بابا پايدار اينها موند تا تنها نباشن .شب خوبي بود خيلي خوش گذشت .ايشالا سايه مامان سيمين وبابا پايدار بالاي سر همه ما باشه.واين شبها بازم تكرار بشه .دور هم بودن نعمتِ بزرگيه. هستي وهاناي عزيز دوست دارم شما هم به آيين هاي كهن احترام بگذاريد.واونهارو پاس بداريد.ماچقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

هیراد و عمه لیلاش
2 دی 91 17:53
*سلام ، امیدوارم یلدا بشما خوش گذشته باشه *
من در مسابقه سوگواره محرم اتلیه سها به رای شما نیاز دارم
لطفا به وبلاگم بیایید ادرس مسابقه لینک در قسمت پست ثابت میباشد
قول میدم ٣٠ ثانیه بیشتر از وقت نازنینتونو نگیره
منتظرکمکتون هستم دوستای خوبم
راستی اگر قبلا به کوچولوی دیگه ای رای دادید میتونید دوباره برید و به هیراد جون رای بدید



ممنون به روي چشم

مريم
3 دی 91 8:48
يلداي گذشته تون مبارك . انشاالله سايه بزرگترها هميشه بالاي سرتون باشه وهميشه عمرتون به شادي و سرخوشي بگذره


ممنون از لطفتون ايشالاشما هم هميشه شاد وخرم باشين.


مامان نیروانا
7 دی 91 8:23
عزیزم این پست رو اول هفته خوندم، به نظرم کامنت هم گذاشته بودم ولی انگار مث نیروانا توی تخیلم نظر دادم.
اون پارگراف اول که یلادا رو برای هستی عزیزت توصیف کردی عالی بود، هیچ جا اینجور قشنگ و قابل هضم نخونده بودمش.
ایشالا همه ی یلداهاتون به شادی و در جمع خونواده باشه. خدا سایه ی بزرگترها رو مستدام بداره که اسطوره های مهر میترایی هستند. میبوسمتون


فريبا جان هستي بعضي وقتا سوالاتي مي پرسه كه جواب من قانعش نمكنه وواقعاً ميمونم چي جواب بدم .براي همين بايد جوابي براش سرج كنم .بچه ها اينن ديگه باعث افزايش معلومات خودمون هم ميشن.
خدا بزرگترهارو كه واقعاً نعمت خداوند هستند رو براي شما هم حفظ كنه.