23 ماه گذشت
ََََهاناي مامان امروز شدي 23 ماهه، مبارك باشه عزيزِ دلم، كاملاً ورجك شدي از كدوم كارات بگم بعضياشون رو كه خجالت ميكشم ....بذار ننويسم حالا .......تومگه موشي سيم برق رو گاز ميزني مگه آشپزي زير ظرف غذارو خاموش وروشن يا شير گاز بخاري رو مي بندي اينا.......... خطرناك هانا.چهار چشمي بايد مواظبت باشم.
از كارهاي خوبت بگم.وقتي چيش ميكني فقط خودت بايد لگنتو توي توالت فرنگي خالي كني بعد هم بگي دستامو بشور شبها هم ديگه پوشك نميشي. توي كارهاي خونه بهم كمك ميكني مخصوصاً درجمع كردن ظرف ها وبردن به آشپزخونه وتلق وتلق انداختن توي ظرفشويي ،انداختن اشغال توي سطل حتي توي ماشين هم اشغال رو ميدي به من وميگي بنداز اشغالي وخيلي كاراي ديگه......
از حرف زدند بگم كه ميگي مامان وبابا بيان تابم بدين خيلي با حاله بهت ميگم كي گفته با حاله ميگي نگين هستي ميخواد بره بيرون مياي پيشم ميگي ميشه منم برم ميگم نه ميگي باشه.بعضي وقتا حرف گوش كن هم ميشي
كتاب شعر مياري وبرام سه صفحه شعر ميخوني به بابايي ميگي خواهش برام باربي بخر.به خاله ميگي ميخوام با مامانم حرف بزنم خاله شماره رو ميگيره بهم سفارش بادكنك وژله وشكلات ميدي.بهت ميگم هاناي ِ ميگي ناصح زاده بعد فوري ميگي پايدارم .
تلويزيون برنامه داوود پيامبر رو نشون ميداد يه دفعه گفتي مامان دايي ممد .راست ميگفتی خيلي شباهت مي داد. .پنچشنبه شب يه سر رفتيم خونه عمه ناهيد وقت اومدن لج كرده بودي و ميخواستي بموني وبه عمه ها ميگفتي بياين كنارم بخوابين يه نيم ساعتي باهات كشمكش داشتيم تا اومدي .
البته حقم داري خيلي وقت بودخونه عمه ناهيد نرفته بوديم عمه هم كه خيلي با محبت وشما ها روخيلي دوست داره .
.يه قناري دارن ،عمه برات ميارش از قفس بيرون وتو كيف ميكني دنبالش ميدوي وقناري قناري ميزني رويا جون هم كه خيلي با حوصله است ساعتها با تو وهستي بازي ميكنه.
عزيز دلم، هستي مامان هم از اون هفته كه امتحاناش شروع شده بود درگير درس خوندن بود و هروزكه مي اومد خونه به من زنگ ميزد ميگفت مامان بگو شيرم يا روباه بعد بقول خودش شير بود .وبرگه هاي امتحانش رو كه اورد همش توسط معلم خوبش تشويق شده بود .هستي مامان دستت درد نكنه قربونت برم ايشالا هميشه موفق باشي .گلهاي زندگيم دوستتون دارم ميبوسمتون هزار هزار