هانا ديگه شير مامان نميخوره
هاناي عزيزم دو روزه كه ديگه شير نميخوري..خيلي نگران از شير گرفتنت بودم هي امروز وفردا مي كردم دلم نمي گذاشت ازشير بگيرمت ولي چارهي نبود .
بالاخره تصميم گرفتم و6/12/91 كه تقريباً دو سال و 17 روزت بود. تصميمم عملي شد .البته اين دو روز خيلي بهت سخت گذشته. من ببخش مامان به سختي ميخوابي وبهانه زياد ميگيري يادمه وقتي هستي رو از شير گرفتم يه شب ناراحتي كشيد وديگه سراغ نگرفت ولي تو خيلي وابسته هستي ومرتب ازم درخواست میکنی واشک منو در میاری . عصر روز اول که از اداره اومدم خونه خاله مرضیه تو رو با خودش برد که من رو کمتر ببینی. شب که اومدیم دنبالت منو دیدی بهانه هایت شروع شد موقع خواب خیلی بهانه گرفتی بالاخره .با کمک بابایی خوابت کردیم .دیشب خیلی اذیت شدی .تا جایی که هستی جون مجبور شد تا دیر وقت با ما بیدار بمونه وتو رو سرگرم کنه چون بابایی صبح زود مسافر بود وشب دیگه کمکمون نبود .امیدوارم که هرچه زودتربا این مسئله کنار بیایی عزیزم .قربونتون برم دخترای گلم .