هانا هانا ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

هستي وهاناي مامان

خاطرات نوروز 92

1392/2/1 22:05
نویسنده : مامان فريبا
1,067 بازدید
اشتراک گذاری

نفساي مامان فكر ميكنم  تعطيلات خوبي رو پشت سر گذاشتين اگر چه امسال  مسافرت نرفتين ولي مطمئنم خاطرات نوروز 92 برايتان  شيرين وماندگار خواهد بود . هستي جون كه اينقدر براش خوش گذشت بعيد ميدونم فراموش كنه اما هاناي عزيز مي نويسم برات تا بعدها  با مرورشون بدوني كه نوروز 92 كه دو ساله بودي چطور گذشت .قلب

از چهارشنبه سوري بگم براتون كه مهدي جان از چند هفته قبل مشغول تهيه فشفشه وترقه و  ذخيره  كردن چوب خشك وهيزم هاي بود  كه  بابا پايدار به جهت سر وسامان دادن به باغچه كوچك حياط با صفاشون .جمع كرده بود .لبخند

اون روز هوا سرد وباروني بود آب توي كوچه جمع شده بود مهدي هم هيزم ها رو وسط كوچه چيده بود .و مامان سيمين  هم مثل هرسال سر عصر چاي رو دم گذاشت شيريني وميوه وبشقاب آماده زير بالكون روي حياط منتظر كه همسايه ها جمع شن وبچه ها آتش رو روشن كنند .بالاخره يكي يكي آمدند خاله فروغ ،خاله آزاده وبچه ها و همسايه ها،مهدي آقا هم آتش رو روشن كرد كه پسر آقاي اعتمادي يه كنده خيلي بزرگ رو به كمك چند نفر كشان كشان آورد وآتش عظيمي بر پا شد بچه ها شادی میکردن  هستي كه از خوشحالي روي زمين نبود هانا هم توي بغل باباي وول ميخورد وميخواست بياد پائين وبه طرف آتشا بره ماهم كه براي كمك به مامان سيمين مشغول پذيرايي شديم عجب چاي داغي توي اون هواي سرد چه مزه اي داد .بالاخره نوبت به هنر نمايي مهدي وحسين با فشفشه ها وترقه ها شد چقدر زيبا در اين حال صداي مهيب ووحشتناك كه مهدي قبل از عمل ترقه اخطار ميداد كه گوش هايتان را بگيريد گوش هاي هانا توسط بابا محافظت مي شدو او از ديدن نورهاي رنگارنگ كيف ميكرد در آخر بابا پايدار هم شال وكلاه كرد وبه جمع ما پيوست بچه ها از قبل سفارش پيتزا هم داده بودند كه آژانس آورد وبچه ها توي كوچه نوش جان كردند در نهايت همگي از روي آتش پريديم وزرديمون رو داديم به آتش وسرخي روگرفتيم هانا هم  ذوق زنان بغل بابا ناصر از روي آتش پريد .

سر سال تحويل امسال من وهانا خونه بوديم وبابا وهستي توي آسا نسور. از يك هفته قبل از بابا خواسته بودم يه آبي به ماشين بزنه وبابا هم طبق معمول گذاشته بود دقيقه نود كه اون هم كارواش ها گفته بودن سرمون شلوغه برين ساعت 5 بياين كه باباي هم ترجيح داده بود بره خونه بابا پايدار وخودش مشغول شه تا اينكه بياد وبگه نشد.براي همين سعي كرده بود زود تموم كنه ولي نشد وسال تحويل به قول هستي وقتي توپ زدند توي آسا نسور بودن .

                                  

بعد از تبريك وعيدي دادن  به بچه ها رفتيم زيارت اهل قبور (مامان صديقه) بعد هم ديدن خاله بابايي وعمه ناهيد از اونجا با عمه اينها  رفتيم خونه بابا محمود كه نبودند . امسال بي بي جان در بين ما نبود احساس ميكرديم يه كي رو كم داريم كه مثل هرسال به دست بوسش بريم جا يي خاليش خيلي احساس ميشد خدا رحمتش كنه روحش شاد.

بعد رفتيم پيش بابا پايدارومامان سيمين براي دست بوسي كه همه جمع بودن خاله ها وداييها كه هما نجا به همه تبريك گفتيم وشماعيديتون رو از بابا پايدار ومامان سيمين گرفتين جالب اينكه هانا به محض گرفتن از من درخواست كيف كرد.بعد كه براش تهيه كردم اين چند روز مينداخت رو دستش و  به هيچ كس نمي داد.تا نهايتاًبه اتفاق بابا ،هستي وهانا خانم كيف به دست رفتند بانك وپولها ريخته شد به حسا بشون.رئيس بانك به هانا گفت خانم كوچولو كيفت رو به من ميدي با قاطعيت گفت نه مال خودمه واون بوسيدش وبهش يه جعبه مدادرنگي بايك دفتر نقاشي عيدي داد .

عمو آرش وخاله حكيمه عيد اومدن كرمان پيش خاله اقدس اينا بچه ها هم كه عاشق عموآرش وخاله حكيمه وآذيتا وآناهيتا هستند براي همين برنامه ريزي شد كه توي اين مدت بيشتر باهاشون باشيم و به اتفاق عيد ديدني بريم و يه سفرهم با اونا رفتيم كلوت شهداد كه خيلي خوش گذشت.

چند روز كاري رفسنجان بوديم . هستي خيلي بهانه مي گرفت كه چرا بايد تنها باشيم البته يه شب عمه نجمه وعمو مهدي اينها اومدن پيشمون وبچه ها از تنهايي دراومدن ودوبار برگشتيم كرمان .وادامه عيد ديدني .امسال تقريباًهمه فاميل رو ديديم برخلاف سال هاي قبل كه يا ما مسافرت بوديم يا ديگران  

دو سه روزي هم مهمان خاله آزاده شديم به قول هستي توي صحرا جايي كه هانا وهستي وديگر بچه ها خيلي اونجا رو دوست دارن  هم استخرش رو وهم هاپوهاي كوچولو وهم فيدل سگ مهدي رو كه اونجا نگهداري ميشه . وهم شبها يش رو كه تا دير وقت بيدار ميمونند وقصه وجك تعريف ميكنند.

سيزده هم كه با بابا محمود وعمه ناهيد  دعوت عمه نجمه وعمو مهدي بوديم. وهانا وهستي دوستان جديدي بنام سحاب وپرنيا پيدا كردن  و كلي توپ بازي كردن و عصر هم به صرف آش رفتيم صحرا پيش خاله آزاده اينها .لبخند

عصر چهاردهم هم بابا پايدار ومامان سيمين و خاله ها ودائيها وخاله بتول، اقدس وبچه ها با كادو براي اولين باراومدن آپارتمان نقلي ما به سختي جاي همه شد ولي خوب بود محفل نقلي گرمي شد كه بچه ها بالاجبار مجبور بودن بشينن وورجه وروجك نكنند وبا بازي دلخواهشون مافيا سرگرم باشن كه بزرگتر ها هم به جمعشان پيوستن بالاخره تعطيلات خوبي بود هم براي بچه ها وهم خودمون.

آرزوي  من سلامتي ،خوشي، موفقيت در سال جديد براي همه دوستان ،عزيزان ،ودختراي گلم .ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان نیروانا
11 اردیبهشت 92 9:13
امروزت به بلندای آفتاب دوست نازنینم! هستی و هانای منو ببوس. همیشه پایدار باشین


ممنون فريباي نازنين
هستی صافی
9 آبان 93 13:16
سلام خاله خوبی من هستی صافی دوست هستی هستم.چرا رفتیم میموندین خب