هاناي ناز
هاناي عزيز ديروز بعد از ظهر با هستي كلي برات خنديديم آخه عمه نجمه با عمو مهدي قرار بود بيان پيشمون ما خوشحال ومنتظر توهم طبق معمول خودتو حسابي ماست مالي كرده بودي عادت داري وقتي ماست ميخوري ديگه به دست ،پا ، موو لباسات هم ماست ميدي بخورن .بهت گفتم هانا جون بيا بريم دست و روتو بشورم لباستو عوض كنم تميز بشي گفتي خوبم گفتم الان عمه مياد اينجوري خيلي زشت شدي تا اينوشنيدي اخماتو مثل آدم بزرگا كشيدي بهم گفتي من نازم ،نميدوني من و هستي چقدر خنديديم وتو هم عصباني شده بودي ومرتب تكرار ميكردي نازم بهت گفتم آره نازي براي اينكه نازتر بشي كه اون وقت منطق خانم قبول كردي ودسته گل شدي. ...