اولين مطلب براي نازگل و نفس
بلاخره موفق شدم سایت نازگل و نفس ام را ببینم و باز کنم، البته با کمک و راهنمایی مامان عزیز، خوب حالا در اولین مطلب چی بنویسم خوبه؟ از بابایی و یع بعی گفتن هستی نازگل بگم که همش منو باشتباه می انداخت که منو میگه یا بع بعی می خواد. و یا از روز تولد نازگل بابا که درست شب نیمه شعبان بود و همه خیابونای شهر جشن و شادی بود. انگار همه برای تولد نازگل من جشن گرفته و شادی می کردند. بیشترین خوشحالی من اما از سلامت دو عزیزم بود. خدا را شکر می کردم که اولین فرزندم متولد شده بود و مادر و دختر هر دو سالم بودند. نفس بابا زمستون بدنیای ما پا گذاشت. با اون چشمایی که نمی فهمیدم چه رنگی است؟ ولی خیلی بهش می اومد و خانمش کرده بود. یه رنگ خاصی که اون موقع...
نویسنده :
مامان فريبا
11:42