5 دي
امروز اوضاع مساعد نبود بابايي از ديروز سرما خورده وامروز نرفت سر كار حال واحوال خوشي نداشت از ديروز كه اومده كاپشن به تن ،هد به سر، جوراب به پا، ماسك به دهان ،لالا كرده مامان هم طبق معمول آستينا بالا مقنعه به سر اول سوپ بعد هم انواع واقسام جوشانده ،كه حال بابايي زودتر خوب بشه .هانايي هم كه طبق معمول آويزون ماماني يا بايد از توي يخچال بيارمش بيرون يا از توي سطل برنج تارگيها ميره روي ميز آئينه هستي ميشينه ودست ميزنه ديروز صداي از اطاق هستي اومد وقتي رفتم ديدم از روي ميز كتابي هستي رفته بالا ونشسته روي ميز ودستش خورده به وسايل روي ميز كه افتادن زمين واي اگه خودش افتاده بود؟؟؟ ديگه بايد چهارچشمي مواظبش باشم .از كاراي خوبشم بگم از اون هفته ديگه پوشك نميشه ومامان خيلي خوشحال كه با اين موضوع خيلي زود كنار اومده البته شبها هنوز پوشك ميشه .قربونت برم عزيزم كه مامان رو از اين نظر اذيت نكردي فكر ميكردم خيلي سخت باشه ولي خداروشكر مامان زحمتي از اين بابت متحمل نشد.ديروزصبح كه مامان سيمين زنگ زده بود باهانا صحبت كنه بهش گفته بود فردا تولد مهديِ، بيا كرمان .
خاله مگيفت هانا فوري گوشي روگذاشته گفته برم لباس بپوشم برم تولد.راستي مهدي جان تولدت مبارك ميبوسمت.ايشالا صد ساله شي خاله جون.ديگه برم ببينم حال آقا بيمار ودختراي گلم چطوره.ايشالا كه خوب باشن