ادامه....
امروز ديگه نه من جرات كردم از باباي بخوام بمونه نه اون به روي خودش آورد.بای بای کنان رفت . اول با خودم گفتم 2 ساعت ساعتي ميگيرم هوا گرمتر ميشه هانا رو دوباره ميبرم اداره.صبح زود طبق معمول وظايفم روانجام دادم هستي كه رفت ،نهار ظهرو گذاشتم صبحونه هانارو هم دادم .ساكش رو آماده كردم داشتم لباساشو مي پوشيدم كه پرسيد "مامان كجا برم اداره ؟"گفتم آره عزيزم ،دوست داري با تاكيد گفت بيام .دو دل بودم چون از يه طرف توي اداره كار زياد داشتم از طرفي ديروزم برده بودمش ،موقعيت مناسبي هم براي مرخصي كامل روزانه نداشتم.به حال خودم تاسف خوردم توي اين شهر غريب نه فاميلي..... اگه كرمان بوديم آلان همه سرو دست مي شكستند مثل آخراي هفته كه هنو...