بعد از يك روز برفي
عزيزان دلم براتون بگم آخر هفته اي خيلي خيلي خيل......خوبي برامون و مخصوصاً براي بابا يي بود ميدونم خيلي براش خوش گذشت . عصرچهارشنبه رو كه مجبور شديم رفسنجان بمونيم چون هستي كلاس داشت .شامم كه با پيشنهاد من توي اون هواي سرد رفتيم بيرون خورديم دريك دريك لرزيديم ولي خيلي با حال بود.صبح زود قرار بود راه بيفتيم چون هستي ساعت 10 كلاس زبان داشت .هستي وبابا طبق معمول تلويزيون تماشا ميكردن من هانايي هم رفتيم لالا كرديم نميدونم ساعت دو ونيم يا سه بود هانا آب خواست بلند شدم بهش آب بدم ديدم بابا بيداره تعجب كردم .رفتم آب بيارم ديدم دوربين رو ميزه فكر كردم آماده كرده براي فردا چون قرار بود با دوستان بابايي بريم بيرون .سوالي نكردم رفتم بع...