هانا هانا ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

هستي وهاناي مامان

حكايت توت خوردن

درخت توت توي حياط خونمونه هم توت سفيد داره هم توت سياه كه امسال اولين سال توت داره .هاناعاشق توت سياهه ديروز كه با هانا تنها بوديم . رفتيم توت چيديم .  بعضي شاخه هاش پايينه دستش ميرسيد  چند تا چيد يكي رو با برگ چيده بود اول توتش رو جدا كرد بمن داد بعد با عجله برگ رو به طرفم گرفت گفت اين هم كاغذش اول متوجه نشدم چي ميگه يهو فهميدم چي گفت بعد كه نشستيم توت بخوريم همه توت سياه رو براش گذاشتم وخودم توت سفيد ميخوردم همين جور كه مشغول خوردن بوديم  يه توت سياه بهم دادو گفت مامان از سوخته هاشم بخور، من موندم  ............ ...
16 ارديبهشت 1392

روز مادر

امسال روز كارگر مصادف شد با روز مادر  من هم كه  هر دو بودم  خيلي خوش بحالم شد از تبريك هاي دو جانبه واز محبت عزيزان سرشار هستي قشنگم  ممنونم ازتو واز ناصر عزيز واز هاناي شيرين زبون ...
14 ارديبهشت 1392

خاطرات نوروز 92

نفساي مامان فكر ميكنم  تعطيلات خوبي رو پشت سر گذاشتين اگر چه امسال  مسافرت نرفتين ولي مطمئنم خاطرات نوروز 92 برايتان  شيرين وماندگار خواهد بود . هستي جون كه اينقدر براش خوش گذشت بعيد ميدونم فراموش كنه اما هاناي عزيز مي نويسم برات تا بعدها  با مرورشون بدوني كه نوروز 92 كه دو ساله بودي چطور گذشت . از چهارشنبه سوري بگم براتون كه مهدي جان از چند هفته قبل مشغول تهيه فشفشه وترقه و  ذخيره  كردن چوب خشك وهيزم هاي بود  كه  بابا پايدار به جهت سر وسامان دادن به باغچه كوچك حياط با صفاشون .جمع كرده بود . اون روز هوا سرد وباروني بود آب توي كوچه جمع شده بود مهدي هم هيزم ها رو وسط كوچه چيده بود .و مامان سيم...
1 ارديبهشت 1392

سفره هفت سين

    هستي از بين بچه هاي كلاس انتخاب شده بود براي بردن سفره هفت سين سال 92 كه من هم با وجود گرفتاريهاي زياد از جمله سرما خوردگي شديد هردوشون كه يك هفته است درگيرم وكارهاي خونه و...... بالاخره مجبور شدم با كمك خودش وخاله ايرانمنش سفره هفت سين رو آماده كنيم وعكس يادگاري از هستي وهمكلاسيهاش بگيريم.                                                        &nb...
23 اسفند 1391

هانا ديگه شير مامان نميخوره

هاناي عزيزم دو روزه كه ديگه شير نميخوري..خيلي نگران از شير گرفتنت بودم هي امروز وفردا مي كردم دلم نمي گذاشت ازشير بگيرمت ولي چارهي نبود . بالاخره تصميم گرفتم و6/12/91 كه تقريباً دو سال و 17 روزت بود. تصميمم عملي شد .البته اين دو روز خيلي بهت سخت گذشته. من ببخش مامان به سختي ميخوابي وبهانه زياد ميگيري يادمه وقتي هستي رو از شير گرفتم يه شب ناراحتي كشيد وديگه سراغ نگرفت ولي تو خيلي وابسته هستي ومرتب ازم درخواست میکنی واشک منو در میاری . عصر روز اول که از اداره اومدم خونه خاله مرضیه تو رو با خودش برد که من رو کمتر ببینی. شب که اومدیم دنبالت منو دیدی بهانه هایت شروع شد موقع خواب خیلی بهانه گرفتی بالاخره .با کمک بابایی خ...
8 اسفند 1391

پي نوشت

    يكم اسفند يه جشن تكليف كلي  برگزار شد .هستي خانم هم اون روز از طرف مدرسه بدون كيف وكتاب با دوستاش رفتن جشن و نهار هم مهمان مدرسه بودن .بهش خوش گذشته بود. فقط از جمعيت زياد كه حضور داشتن شاكي بود .ظهر كه برگشت بهم گفت دوست داشتم جشن توي مدرسه وبا حضور والدين برگزار مي شد.فدات بشم عزیزم که اینقدر خانم شدی خوشگل مامان.                                              ...
8 اسفند 1391

آغاز شدنت مبارك

چه قشنگ است حس آغازي دوباره، و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس... و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن! و چه اندازه شيرين است امروز... روز تولد... روز تو! روزي که تو آغاز شدي!                                                                         &...
19 بهمن 1391